غمگين ترين جاي خاطره
اونجاييه كه كم كم
احساس ميكني
چهرش هم داره از يادت ميره...
من از نهایت بی نهایت ها حرف می زنم......
از اوج زیستن ها
از غربت و تنهایی
گله مندم
از این که در سراسر ابعاد این شهر خاموش
تو نیستی و من هستم
و می بینم بودنت را بدون من!
به امید روزی که .....چه انتظار بیهوده ایست این امید بی پایان من!؟
نظرات شما عزیزان:
دیگــــــر خستـهـ شده امـــ ….
آرهـ مَنـ کم آورده امــ ….
خودمــ میدآنمــ کهـ نیستـــ …
اینقدر بآ بودنتـــ نبودنشــ رآ به رُخـــَم نکشـــ !
كه دل بی خبرم عاشق شد و به عشقش می بالد ...
نمی دانم می داند كه با دیدنش می رود از تن و جانم خستگی ...
نمی دانم تا كی عاشق می ماند ...
نمی دانم می داند بدون او بی قرارم ، هیچم ...
نمی دانم می داند در انتظار فردای با او بودنم ...
نمی دانم چگونه سر کنم لحظات بی او بودن را ...
نمی دانم می داند كه هیچگاه عشق واقعی نمی میرد ...
نمی دانم می داند دوست ندارم در رویای كسی دیگر باشم ...؟؟